سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تقدیم به امیر و مادر امیر و بقیه امیرها و مادر امیرها


«وطن بدون امیرت بدون فرزند است
مرا بده!
وطن آنجاست! منتظر است»
امیر گفت.
و مادرش می دید
که شانه های امیرش
ـ وقتی که کفش به پا می کرد ـ
بلند
بلند
صخره ای از قله? دماوند است.
«مرا بده به مادر خویشم که میهنم باشد»
امیرگفت:
همان که با تمام قامت مجروح، پای در بند است»
مرا بده! بگذار آن درخت دشت شوم
که آبهای خزر
و موجهای آبی کارون
درون رگهایش
چو رودهای خروشان، روان به آوند است.
مرا بده مادر!
و سالها نگهم کن
که ایستاده ام آنجا
و مادرم ایران
به فخر می گوید
مرا چه بیشمار امیر این زمانه فرزند است.