از آن ماست فردا
از: م. ایمان
خوب من
برق نگاهت
برق نگاهت
بیقراری سرداری است
گاه بزیر کشیدن بیرقهای تمکین
در کوچه های سربی شهر
دستانت
_ به بلندای جنگلی بیتاب _
تاخت گاهی،
که کوچک در آن
هم چنان می تازد
حنجره ات
گاه بزیر کشیدن بیرقهای تمکین
در کوچه های سربی شهر
دستانت
_ به بلندای جنگلی بیتاب _
تاخت گاهی،
که کوچک در آن
هم چنان می تازد
حنجره ات
باز گویش عاصی پیشواست
در تطاول جان مایه ی خاک
اکنون
در تطاول جان مایه ی خاک
اکنون
این تویی
و کوهوار قامتت
و زخم صدسال دشنه
-کفاره ی شرافت و سماجت –
و کوهوار قامتت
و زخم صدسال دشنه
-کفاره ی شرافت و سماجت –
اکنون این تویی
و قرعه ی ناسروده های یک تاریخ
به نامت!
وه که چه جانانه می سرایی:
نشای گلخون امید
در گستره ی مزارع یأس
وقتی که اعتماد را نیز
نه زخمی
که تمام کش می خواهند.
آنگاه که
تشییع جنازه فردا را
جار می زنند
ناقوسانه کرختی پلک ها را
برمی آشوبی که:
و قرعه ی ناسروده های یک تاریخ
به نامت!
وه که چه جانانه می سرایی:
نشای گلخون امید
در گستره ی مزارع یأس
وقتی که اعتماد را نیز
نه زخمی
که تمام کش می خواهند.
آنگاه که
تشییع جنازه فردا را
جار می زنند
ناقوسانه کرختی پلک ها را
برمی آشوبی که:
”از آن ماست فردا“.