به این شاعران گمنام که چه گل می کارند

فروزنده پروانه
«در دل میدانها»
در دل میدانها
زندانها می میرند.
لب من خشک ترین خاک زمینهای کویر
خاک پاکی که هنوز
حاصل شیره جان خود را
ز عدو پوشیده ست.
بکر و سربسته بدین مزدوران خندیده ست
شریانم آتش
حرفم آواز برادرهایی ست
که اسیر دژخیم، با رگانی پرجوش
می خروشند هنوز
و به من می گویند
زندگی یعنی پیکار
شریانم آتش
من رگانم خورشید
وطنم خاک کویر
خونم ارزانی مردان و زنانی بادا
که در این مزرعه گل می کارند.