«زمزمه ی آبی ها»
عصر است و باد
می آید،
باد.
پرنده رفته است و
ابر پریش بی قرار
در حیاط
ابر پریش بی قرار
در حیاط
اندوه می ریزد
از پشت پنجره
به فصلها می نگرم
غمناکهای زرد پاییز
و پیغامهای ورم کرده ی دور
حیاط خالیست و من
برای آبی های صبور
زمزمه می کنم
روزهای رفتن پرنده را
می شمارم
با بادبادکهای رنگین و
کودکیهای به یغما رفته ام
در این غروب غمناک تیره